کارگاه نقد ادبی
حمید محوی حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه

16 نوامبر 2010

 

یادداشت برای خوانشگران گاهنامۀ هنر و مبارزه : تحلیل رمان گلی ترقی در این جا در پی دو مقاله ای که پیش از این دربارۀ میان فرهنگی ایران فرستاده بودم، ارسال می گردد. البته تمام مطالبی که اخیرا از راه گاهنامۀ هنر و مبارزه منتشر شده و دوستان نیز آنها را در سایت هایشان منتشر کرده اند قویا در پیوند با موضوع میان فرهنگی ایران بوده است. به جز مقاله ای که به تحلیل آثار مرجان ساتراپی اختصاص دارد، بقیه در سایت های برخی دوستان منتشر شده اند. البته تحلیل آثار مرجان ساتراپی در زمینۀ میان فرهنگی نیز تا مدتی دیگر برای سایت های دوست آماده خواهد شد.

 

نکتۀ بسیار مهمی که یکی از دوستان به من هشدار داد این بود که نوشته های من به دلیل طولانی بودن و مشکل بودن مطالب، با توجه به انبوه ایمیل های جالبی که دیگران ارسال می کنند، چنین مقالاتی شانس خوانده شدن کمی را دارد، و دوستانه به من پیشنهاد می کرد که کوتاه بنویسم.

تکیه کلام فارسی می گوید «مختصر و مفید» ولی چنین کاری تنها از عهدۀ اساتید بر می آید. از سوی دیگر فکر می کنم که من نیز با مشکل مشابهی که برتولت برشت آن را کشف کرده بود، رو به  رو شده ام و همان را دوباره کشف می کنم، و فکر می کنم اساسا تمام افرادی که با داوری و نقد هنر و سیاست و جامعه و غیره سر و کار دارند، همواره با همین مشکل رو به رو می شوند. ولی کدام مشکل؟ اگر اجازه دهید پاسخ به این پرسش را به عهدۀ برتولت برشت واگذار کنیم.

 

برتولت برشت با نوشتن نخستین نمایشنامۀ آموزشی اش تحت عنوان «پرواز بر فراز اقیانوس» که در واقع به هدف بزرگ-داشت یک پیروزی فنی آن را نوشته بود ( اقیانوسی که میان آمریکا و اروپا فاصله انداخته بود، به سال 1927 برای نخستین بار به وسیلۀ هواپیمایی که «سنت اسپیریت» نام گذاری شده بود و 6 مکانیسین آن را در شهرساندیاگو ساخته بودند، توسط شارل لیندبرگ، به تنهایی پیموده شد). او با نوشتن این نمایشنامه در واقع در سودای دگرگون ساختن ماشین دیگری بود به نام رادیو. او می خواست رادیو را با شرکت دادن شنوندگان در آن متحول ساخته و به گسترش ابزار آموزشی دامن بزند.

و پس از تمام تلاش هایش می گوید : «چرا نمی توانیم نه  «پرواز بر فراز اقیانوس» را به کار ببندیم و نه رادیو را دگرگون سازیم؟»

و در پاسخ می گوید : «...افراد به راحتی به طرف اشیاء سرگرم کننده و تفریحی می روند، ولی برای  شیئی که برای او نه نفع مادی دارد و نه اجتماعی توجه او را جلب نمی کند و به راحتی از آن چشم می پوشد. این نوع آزمایش های علمی و آموزشی، تنها در صورتی می تواند برای افراد مفید باشد که برای دولت حاکم امتیازی در بر داشته باشد، یعنی برای دولتی که برای همگان یکسان باشد.

«پرواز بر فراز اقیانوس» بیرون از زمینۀ کاربردی آن هیچ ارزش زیبایی شناختی و انقلابی ندارد، و به کار بستن آن نیز تنها از عهدۀ دولت بر می آید.

با این وجود، در صورتی که دولت هیچ نفعی در سازمان دادن به چنین تمرین هایی نمی بیند، به کاربستن صحیح آن می تواند آن را شیئی انقلابی تبدیل سازد.» (نوشته هایی دربارۀ ادبیات و هنر 1. برتولت برشت)

 

دربارۀ خوانشگران گاهنامۀ هنر و مبارزه

برخی از خوانشگران برای من از آشنایان قدیمی و جدید هستند و برخی دیگر را تنها از طریق نوشته هایشان می شناسم، ولی تقریبا همه از اساتید و منتقدین روزگار ما هستند. اخیرا تعداد زیادی سایت های ادبی را به لیست آدرس ها اضافه کردم و در انتخاب سایت ها هیچ تمایز سیاسی قائل نشدم حتی رادیو فردا که همه می دانیم به سازمان اطلاعاتی آمریکا وابسته است. علاوه بر این رایزنی فرهنگی ایران در پاریس نیز به لیست خوانشگران گاهنامه اضافه شده است. زیرا موضوع توطئه در میان فرهنگی ایرن تنها در پیوند با وضعیت ایرانیان خارج از کشور مطرح نیست بلکه مستقیما تخریب فرهنگی داخل کشور را با آماج های کاملا مشخصی پی گیری می کند. ولی آیا رایزنی فرهنگی ایران در پاریس در شرایطی هست که چنین مباحثی را پی گیری کند و دانشکده ها و پژوهشکده های ایرانی را از چنین مطالعاتی مطلع سازد؟

بی گمان اگر بتوانیم چشم انداز امیدوارکننده ای برای آیندۀ میان فرهنگی ایران متصور شویم، بی آن که خوانشگران فرهنگ و هنر و هنرمندان واقعی در اشکال و زبانی که متعلق به خود آنها است، آگاهانه واکنش نشان ندهند، ممکن نخواهد بود.

 

 

روزنامۀ هنر و مبارزه

 

اوت 2005

حمید محوی

 

 

دربارۀ «سه خدمتکار» نوشتۀ گلی ترقی

 

 

 

فهرست

 

1-   پیشگفتار

2-   دربارۀ میان فرهنگی ایران

3-   دربارۀ «سه خدمتکار» رمان گلی ترقی

4-   رابطۀ ادبی

5-   نقد در چشم انداز ادبی

6-   زندگینامه، نوع ادبی

7-   «خاطرات اسطوره ای ما» در رمان گلی ترقی

8-   زبان ارباب

9-   پرسش دربارۀ قوانین کار

10-                     «سه خدمتکار» یا سه مانیفست سلطنت طلب

11-                      «سه خدمتکار» و سبک مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور (منع مشروبات الکلی، پس انقلاب به چه درد می خورد، فحشا)

12-                     طرح خانه و خانواده از دیدگاه مادر، و از خودبیگانگی

13-                     یادداشت های پراکنده

14-                     استثناء بورژوازی

15-                      دربارۀ عنوان رمان

 

 

پیشگفتار

 

این نوشته به تحلیل رمان «سه خدمتکار» نوشتۀ گلی ترقی اختصاص دارد، که من در اوت سال 2005  به دلیل عدم دسترسی به نرم افزار فارسی مقدما آن را به زبان فرانسه نوشتم، به ویژه از این رو که خود رمان را نیز در ترجمۀ فرانسه خوانده بودم. بعدها نوشته های خودم را به فارسی برگرداندم.

تنها منبع من در این نوشته  ترجمۀ این رمان به زبان فرانسه بوده که توسط برنادت سالس انجام گرفته و در سال 2004 در انتشارات «آکت سود»(1) به چاپ رسیده است. در نتیجه تمام نقل قول هایی که از رمان آورده شده است، توسط خود من به فارسی برگردانده شده است.

 

یادآوری می کنم که بررسی رمان گلی ترقی در پیوند با مجموعه بررسی های من در زمینۀ میان فرهنگی ایران می باشد.

 

1)GOLI TARAGHI. « TROIS BONNES »

Traduit du persan par Bernadette Salesse

Actes Sud, 200

دربارۀ میان فرهنگی ایران

 

فراسوی موقعیت فعلی میان فرهنگی ( فرانسه-ایران) در این نوشته  بر آن هستیم تا از طریق بررسی و تحلیل اشیائی که به نام  هنر و فرهنگ در فضای فرهنگی ایرانیان در خارج از کشور به ما عرضه می کنند و به همین منوال در فضای فرهنگی کشورهای میزبان،  نارسایی ها و حدود نظام فرهنگی و میان فرهنگی ای را نشان دهیم که به شکل گسترده توسط نهادهای رسمی اداره می شوند، یعنی جایی که معادلات قدرت های سیاسی و اقتصادی بیش از همه بر معادلات  هنری و زیبایی شناسی در آثار داوطلب هنری و شرایط دریافتی آن نزد مصرف کنندگان منعکس می شود.

مدیریت چنین فعالیت ها و تظاهرات میان فرهنگی، به انضمام «اپوزیسیون» ایران در کشورهای اروپایی و ایالات متحدۀ آمریکا، که سینما باشد یا تآتر و یا کتاب و کنفرانس (...) در مجموع بیشتر به تحریم فرهنگی ایران و ایرانی در جهان شباهت دارد.

از دیدگاه من، چنین تحریمی تنها به عمل کرد سیاست های امپریالیستی در جهان محدود نیست، بلکه باید به آرایش و کنش و واکنش های تمام نیروهای حاضر در صحنه نگاه کنیم و ببینیم که چگونه قدرت حاکم در ایران و طبقات حاکم که اپوزیسیون های ایرانی را نیز در بر می گیرد در این تحریم شرکت می کنند. به ویژه ایرانیان خارج از کشور که بدنۀ اصلی اپوزیسیون را تشکیل می دهد، که باز هم از دیدگاه من، و بر خلاف تمام انتظارات عمومی، بارزترین خصوصیات طبقۀ حاکم در ایران را بازنمایی و نمایندگی می کند. یعنی بارزترین خصوصیات طبقۀ بورژوازی وابسته و معامله گر. در نتیجه فاصلۀ میان جمهوری اسلامی و اپوزیسیون خارج از کشور، نباید تعریف طبقۀ حاکم بر ایران را دچار اختلال کند.  

بر این پایه، برای تحریم میان فرهنگی ایران، دست کم می توانیم دو عامل اصلی را بازشناسی کنیم : سیاست های سرمایه داری جهانی و نمایندگان آن یعنی بورژوازی وابسته و معامله گر. زیرا هر دو هنر را به مانند ابزار کار سیاسی و برای رسیدن به اهداف خودشان به کار می بندند، و چنین روی کردی به هنر، در پایان تمام تحلیل هل یعنی تحریم هنر و گسیخته شدن افسار خودکامگان و سرانجام نابود کردن انباشت فرهنگی که فرد آدمی تنها در پیوند و رابطه  با آن می تواند به انسانی تمام عیار تبدیل شود. از همین رو نیز هست که ما نظام سرمایه داری را به عنوان دشمن نوع بشر قلمداد می کنیم.

 روشن است که بورژوازی وابسته و معامله گر به دلیل معاف بودن از تولید و وابستگی که همواره در سیر قهقرایی به سر می برد و به آن  دامن می زند، به شکل کاملا بنیادی و مهار گسیخته ای با کار و فعالیت و خلاقیت و آزادی و انسانیت و خصوصا انسانیت و تمام آن عناصر و عواملی که در انسان شدن انسان شرکت دارد دشمنی بنیادی داشته و دارد و اگر ما امروز و هنوز در ایران با موجوداتی که به نوع بشر تعلق دارند روبرو می شویم صرفا به دلیل مبارزات طبقاتی مردم  این مرز و بوم بوده است. با یادآوری این نکته که از دیدگاه من، مبارزۀ طبقاتی به مفهوم جریان هایی مانند «نهضت سربداران و قیام آمل» نیست. زیرا که مبارزۀ طبقاتی نزدیکی های بسیار زیادی با اثر هنری دارد، به این معنا که یا اصیل است و یا نیست. و نکتۀ مهم در این جا است که ما تمام این خصوصیات طبقاتی را در تمام عرصه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و در خود آثاری که به عنوان هنر و فرهنگ عرضه می کنند، می توانیم به روشنی یک روز تابستانی با آسمانی کاملا بی ابر و ابهام مشاهده می کنیم.

و تکرار می کنم که مدیریت چنین تروریسمی در عرصۀ فرهنگی و هنری منحصر به دولت پوزیسیون نیست بلکه مشخصا آلترناتیوهای رسمی اپوزیسیون خارج از کشور را نیز در بر می گیرد.

به عبارت دیگر آن چه که آلترناتیوهای به اصطلاح اپوزیسیون را بی اعتبار می سازد، کارت هویت آنها در ورود به مرز دوران علمی و مدرنیته و لائیسیته و سرانجام جهان دموکراتیک است که باطل شده به نظر می رسد. شواهد ابطال کارت هویت آنان را غالبا در گرد هم آیی ها و صفحاتی که به فرهنگ و هنر و به گفتمان آنان در این زمینه اختصاص دارد می یابیم. ولی پیش از همه ابطال چنین آلترناتیوهایی را می توانیم  در خود محصولات فرهنگی و هنری شان جستجو کنیم.

 

این سیاست در مدیریت امور فرهنگی و هنری از زمینۀ تولید تا مصرف و تبلیغات پیرامون آثار ادامه می یابد.  در این زمینه، به عنوان مثال باید به نقش رادیو بین المللی فرانسه بخش فارسی اشاره کنیم که یکی از چشمه های خشک نشدنی برای سیراب کردن افکار عمومی از مندرجات فرهنگ ابتذال بوده و چنین ابتذالی بی گمان،  هم رنگ فرهنگ طبقۀ حاکم کشور میزبان است.

در این فضای اروپای سرشار ازنوید برای پیشرفت و آزادی مشوق های فرهنگی و هنری و... ، گویی به طبقۀ بورژوای ایرانی تعلق داشته است، و مصرف کننده گان نیز تنها از جایگاه غیر فعال (بخوانید تروریزه) خود می توانند به ستایش محصولات بی بدیل هنری بپردازند. یعنی موضوعی که غالبا به ما اجازه می دهد تا آن را روی دوّم سکۀ حکومت مذهبی در ایران بدانیم، زیرا هر دو در چشم انداز نفی و حذف فاعل اجتماعی و هنری و فرهنگی حرکت می کنند. مضافا بر این که آثار انتخاب شده غالبا حاوی مضمون طبقاتی واحدی است.

براین اساس فضای فرهنگی-میان فرهنگی در عین حال بازیگران اجتماعی و فرهنگی و هنری خاص خودش را تولید می کند که بی گمان به طبقۀ کاملا مشخصی تعلق دارند.

 

دربارۀ نقش این گروهی که شاید بتوانیم آن را به عنوان آریستوکراسی فرهنگی و هنری ایران در فضای میان فرهنگی بدانیم، علی رغم درجۀ علمی و هنری، هر چه باشد، باید از این توهم بیرون بیاییم و با نظریه ای که می گوید « پیش از همه باید چند نفری باشند که زمینه را برای بقیه آماده کنند» خداحافظی کنیم. این نظریه عملا درست از آب در نمی آید. این گروه هیچ عمل کرد مثبتی در رابطه با منافع عمومی ندارد. این گروه یعنی آریستوکراسی فرهنگی و هنری در زمینۀ میان فرهنگی  و تحت شرایطی که خاص ایران بوده تشکل یافته و عهده دار وظیفۀ خاصی می باشد. این شرایط مستقیما به ساختار اقتصادی و تکنولوژیک ایران در رابطۀ تنگاتنگ است : یعنی ایران به مانند بازاری برای محصولات جهان صنعت، و بی گما ن با چشم انداز گسترده تری، خارمیانه به مانند مهم ترین ذخیرۀ فسیلی و گاز جهان، تمام عرصه های فرهنگی و هنری را متأثر می سازد. این شرایط را می توانیم الزاما خفقان آور و از خود بیگانه زا بدانیم.

و بر این شالوده می توانیم از ایجاد هر گونه بدیلی در خارج از کشور، و در رویارویی با حکومت مذهبی و سرمایه داری وابسته در ایران چشم پوشی کنیم.

 

 

دربارۀ «سه خدمتکار» رمان گلی ترقی

در عرصۀ سیاسی

 

نمی دانم چه کسی گفته است که کتاب بد وجود ندارد. در هر صورت، من با چنین نظریه ای  کاملا موافق هستم، ولی تنها به این شرط که بتوانیم خوبی های آن را توضیح دهیم.

 به هر روی، چه چیزی سزاوارتر از ارزیابی اثر هنری و داوری دربارۀ آن می تواند مطرح باشد؟ مضافا بر این که چنین پرسشی با واکنش های عموم خوانشگران در پیوند تنگاتنگ قرار می گیرد.

 

 

متأسفانه، در غالب موارد، بر پایۀ عادات فکری رایج در فضای فرهنگی و هنری ما ایرانیان و نمایندگان و والیان شاخص آن که به شکل گسترده از روش های خودکامه الهام می گیرند، داوری روی اثر هنری و ادبی در پشت برج و باروهای دعاوی ناب واپس می نشینند، بی آن که به راستی محتوای اثر و آن چیز هنری را نشان داده باشند.

علاوه براین به دلیل حضور پر رنگ قدرت های سیاسی و اقتصادی با نهادها و مؤسساتشان، نه تنها انتخاب اثر هنری بلکه منقدینی که عهده دار معرفی آن در سطح عمومی هستند را به تابعی از شیوۀ راهبردی محافل قدرت تبدیل می شوند، و به این ترتیب است که گفتمان هنر و خلاقیت هنری، به همین گونه رابطۀ آن با دموکراسی، و موضوع مردم مداری هنر و آفرینش هنری  به فراموشی سپرده می شود.

موضوع داوری و انتخاب اثر هنری و پشتیبانی های نهادینه که بعضا به اهداء بودجه و یا جوایزی به هنرمندان نیز می انجامد، می تواند در تحولات پسا مدرن و تنوع تجارب زیبایی شناختی که اساس آن را تشکیل می دهد  به شکل بسیار مشکل برانگیزی مطرح گردد. به عبارت دیگر، مدیریت فرهنگی در جهان سرمایه و صنعت  پیش از همه در جهت منافع طبقۀ سرمایه دار ساخت و سامان می یابد.

 

 سیر تحولی سیاست فرهنگی در سطح بین المللی در سال   1961 می تواند با «مدفوع هنرمند» تعریف شود، «30 گرم مدفوع فلان هنرمند در کنسرو به نرخ روز طلا به فروش رسید»(1)

در این جا باید یادآور شویم که سال 1961 یعنی سالی که غرب در عرصۀ هنر به مکتب «سکاتوفیلی»(2) گرویده است، می بینیم که همین نظام فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در حال بمباران ویتنام و لائوس و کامبوج با بمب های شیمیایی است که احتمالا باید آن را به حساب تنوع پرستی در مدفوعات بگذاریم  که در عرصۀ جنگ  به عنوان نوع خشونت بار مابین فرهنگی (شرق و غرب) فرصت تازه ای پیدا می کند.  بی گمان پیوند معانی «سکاتوفیلی» و «بمب شیمیایی» برای برخی کار بسیار دشواری به نظر می رسد. با این تفاوت که این بار از جعبه های کنسرو خبری نیست، بلکه حکایت 83 میلیون لیتر مدفوع شیمیایی ست که بین سال های 1961 و 1971  روی سر آسیایی های بیچاره ریختند، که از نتایج آن می توانیم به تولد نسل جدید ی از نوع بشر اشاره کنیم. این نسل  جدید را «کودکان دی اکسین» می نامند.

 

خصوصیات میان فرهنگی ایران کمابیش در چنین چشم اندازی قابل تعریف است.

براین پایه، در رابطه با رمان گلی ترقی می توانم بگویم که کتاب او از بهترین هایی بود که  گمانه زنی های مرا در خصوص ماهیت  میان فرهنگی فرهنگی ایران و فرانسه (بخوانید ایران و جهان) به باوری راستین نزدیک ساخت.

 

  بر اساس بررسی هایی که تا کنون در مورد خصوصیات فرهنگی طبقۀ حاکم ایران (بورژوازی وابسته و معامله گر) در نقاط مفصلی آن با غرب سرمایه داری به انجام رسانده ام ، رمان گلی ترقی خصوصا در نسخۀ فرانسوی آن، از دیدگاه من،  برای تکمیل نمودن  فصل «آریستوکراسی نوین» ایران در عرصۀ میان فرهنگی و هنری منبع بسیار ارزشمندی به نظر می رسد.

در واقع انتشار رمان نویسندگان ایرانی در انتشارات «آکت سود» را باید از جمله وقایع  نادر در فرانسه به شمار آوریم، و همین رویداد به  تنهایی می تواند گواه بر اعتبار نویسندۀ در کشور میزبان  باشد.

با این وجود انتشار چنین رمانی با توجه به شرایط سیاسی ایران در سطح بین المللی می تواند دارای مفهوم دیگری نیز باشد. این مفهوم دیگر را می توانیم در هم زمانی تاریخ چاپ کتاب گلی ترقی و چاپ کتاب نویسندۀ دیگری جستجو کنیم که توسط  فرح دیبا، شهبانوی پیشین ایران، آخرین شهبانو نوشته، و در صحافی بسیار لوکس راهی بازار بین المللی کتاب شده بود. البته کمی بعد کتاب خانم فرح دیبا برای کم درآمدترها در صحافی جیبی نیز در اختیار دوست داران ادبیات سلطنتی قرار گرفت.

به باور من، همزمانی این دو کتاب را می توانیم به نحوی خاص  تکرار و یا قابل مقایسه با موضوع رمان گلی ترقی یعنی سه خدمتکار بدانیم. بر این شالوده که گلی ترقی همان ندیمه ای است که باید شهبانوی پیشین ایران را در پشت ویترین های کتاب فروشی های شهرهای غربی مثل پاریس  همراهی کند.

در هر صورت چنین مقایسه و چنین مفهومی از راه اشاراتی همانند «با فرار شاه و مهاجرت ناگهانی عموها به گوشۀ دیگری از جهان...» کاملا قبول به نظر می رسد.

کمی دورتر این موضوع را به شکل روشن تری مورد بررسی قرار داده و طرح این رمان را در رابطه با مسائل سیاسی نشان خواهم داد.

بی گمان بررسی و تحلیل رمان گلی ترقی همانند رمان آذر نفیسی می تواند تمایلات سیاسی و ایدئولوژیک حاکم در فضای میان فرهنگی ایران و جهان را آشکار سازد. روشن است که همبستگی جهان غرب سرمایه داری با طبقۀ بورژوای معامله گر ایران بوده و چنین آثاری گواه بر تداوم نفوذ بازمانده های رژیم پهلوی است.

به این ترتیب می بینیم که خواست ملت ایران در سرنگون ساختن رژیم پهلوی هنوز از سوی محافل قدرت در غرب به رسمیت شناخته نشده است.

 

سیاست راهبردی امپریالیسم جهانی که سایۀ ضخیم آن را بر میان فرهنگی ایران می بینیم،  از سوی تعیین کننده های بین المللی همچنان در پی ایجاد بنجل های فرهنگی بوده که دست کم تمام مهاجرین و به ویژه مهاجرین دانشجو را تحت تأثیر قرار می دهد. و به این معنا که امتیاز قائل شدن برای آن چیزی که ما آریستوکراسی میان فرهنگی نامیدیم، بی آن که کارکرد خشونت آمیزی داشته باشد، ممکن نبوده است. بی گمان چنین جریاناتی در زمینۀ میان فرهنگی همواره بهانه ای ظاهرا قانع کننده داشته که عبارت است از «ضرورت مبارزه با دولت قرون وسطایی».

و نباید فراموش کنیم که غرب با استفاده از چنین ترفندی بود که یکی از جنایت کارترین  و دیکتاتورترین شخصیت های سیاسی معاصر ما را به مدرنترین سلاح ها مجهز و به جنگ نیابتی علیه ایران تشویق نمود.

 

کوتاه سخن این است که اگر حقیقت شاخص اصلی هنر باشد، در این صورت میان فرهنگی ایران با توجه به تمایلات سیاسی حاکم چیزی نیست به جز تروریسم فرهنگی و فکری و در نهایت اقتصادی.

  

 

 

Note :

1) Marc Jimenez. La querelle de l'art contemporain.folio essais.2005

2) scatophile.      مدفوع پرست

  

 

 

 

 

سه خدمتکار

از انواع زندگینامه

 

رمان «سه خدمتکار»  در دسته بندی انواع ادبی، به نوع زندیگنامه تعلق دارد. در زندگینامه، خصوصیت «من» اوّل شخص مفرد در این نکته نهفته است که در عین حال فاعل و موضوع نوشته است.

تمایل اخیر مؤسسات ادبی به نوع زندگینامه را شاید بتوانیم به تحولات سیاسی تحت عنوان لیبرالیسم و جهانی شدن موقعیت  فرد (بخوانید ذهنیت فردی) نسبت دهیم.

لیبرالیسم وحشی یا لیبرالیسم خردگرا و متمدن، پرسش این است که آیا نظام سرمایه داری  قادر به قبول  تمام و کمال تعهدات دموکراتیک خود هست یا نیست، و یا این که موضوع هم چنان به سلسله مراتب ذهنیت های ااستثنائی و ژنی و سرنوشت و اتفاق موکول می گردد.

 

بر اساس تعریفی که داوران ادبی از زندگینامه ارائه می دهند عبارت است از داستانی که فرد واقعی از تجربۀ خاص زندگی اش حکایت می کند و این امر را نیز به مانند پیمان نامه ای بین نویسنده و خواننده می دانند. به این معنا که خواننده می داند و می پذیرد که این داستان، زندگی نامۀ نویسندۀ آن است.

با این وجود وضعیت «من»، «راوی» و «شخصیت داستانی» ممکن است بر اساس نوع پیمان نامه، که صریح و یا ضمنی باشد. در شکل صریح زندگینامه، نام راوی و نام شخصیت داستان با نام نویسنده یکی است.

در شکل ضمنی با عناوینی همانند « داستان زندگی من» نوشتۀ ژرژ ساند، نویسنده از همان آغاز در رابطه با خواننده تمام مسئولیت نوشتۀ خود را به عهده می گیرد، و تنها ضامن «من» داستانی  نام نویسنده ای ست که روی جلد کتاب نوشته شده.

سه خدمتکار نوشتۀ گلی ترقی از نوع دوّم یعنی از نوع ضمنی زندگینامه است. در متن داستان نام راوی «من» نیامده است و تنها صفت «بانوی تهران» مشخص شده است.

با این وجود در رمان گلی ترقی «من» کمی با تأخیر به صحنه می آید، و پیش از آن سوم شخص جمع «ما» را به کار می برد.

چنین موضوعی شاید به این معنا باشد که گلی ترقی از همان آغاز می خواهد زندگینامۀ خاص خودش را به عنوان تاریخ عام مطرح کند. حال باید دید که چه رابطه ای میان خاص و عام وجود دارد.

 

 

خاطرات اسطوره های ما

در

رمان گلی ترقی

«سه خدمتکار»

 

 

راوی پس از ردیف کردن مصیبت هایی که انقلاب بر او و خانواده اش وارد آورده، به عمل بزهکارانۀ خاصی اشاره می کند که در زیر مورد بررسی قرار خواهیم داد، او می گوید :

«تاریخ هم چون هجوم قبیله ای ناشناس تمام عادات قدیمی و بازماندۀ خاطرات اسطوره های ما را به تاراج برد.» (متن فرانسه ص 10. ترجمه از من است)

 

روشن است که در این جا «قبیلۀ ناشناس» همان مردم ایران هستند که در سرتا سر کشور و  درتشکلات میلیونی  تخت سلطنتی پادشاه خودکامه  را واژگون کردند.

نکته ای که در این جمله باید به آن توجه داشته باشیم؛ به کار بستن ضمیر اوّل شخص جمع یعنی «ما» است. این شیوۀ نگارش دارای عملکرد خاصی است، زیرا بر این پایه هر فردی می تواند خود را در این مصیبت شریک بداند و در این صورت تاریخ شخصی فورا به هیئت تاریخ عمومی در می آید.

تنها همین شاخص برای ما کافی ست تا هویت طبقاتی و تخیلات طبقاتی راوی – نویسنده را تشخیص دهیم.

 تاراج اساطیر توسط انقلاب،  نزد خوانشگران انطباق هویتی با ذخیرۀ فرهنگ تخیلی خاصی را سبب می گردد که یکی از عمل کردهای آن به عنوان تاریخ مشترک ملی،  حذف اختلاف طبقاتی در سطح جامعه است. اساطیری که گلی ترقی به آن اشاره دارد، قرن هاست که دیگر چیزی از آن در خاطرۀ ایرانی باقی نمانده و اگر هم چیزی از آن باقی مانده باشد، مطمئنا آن چیزهایی نیست که در عصر پهلوی رواج داشت. نکته ای را که باید بدانیم این است که ملیت گرایی در پیوند با نژاد پرستی هواره در پی ایجاد تاریخی تخیلی بوده و تلاش می کند تا آن را به عنوان تاریخی که واقعا وجود داشته  به باور عام تبدیل سازد. این موضوع تنها منحصر به ایران نیز نیست.

 

درهر صورت روشن است که راوی به جبهۀ انقلاب تعلق ندارد. و نه تنها راوی علیه این انقلاب است بلکه او به دلیل پایگاه طبقاتی ا ش با هیچ انقلابی هم خوانی ندارد، زیرا چنان که در جملۀ او می بینیم، قویا به عادات گذشته و اساطیر باستانی اش دلبستگی نشان می دهد.

 

 

بر این پایه، اندکی به موضوع «خاطرات اسطوره هایمان» می پردازیم، از این جهت که چشم انداز تاریخی آن را مورد بررسی قرار دهیم، زیرا در غیر این صورت در دام فاشیسم و نژادپرستی از نوع ایرانی گرفتار خواهیم آمد که همواره درعصر معاصر درپیوند و اتحاد و تحت حمایت کشورهای  سرمایه داری غربی تشکل یافته و در عرصه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و صد البته اقتصادی عمل کرده است.

 

با کتاب گلی ترقی ما با شیوه ای از بیان و بازنمایی جهانی سروکار پیدا می کنیم که داوری دربارۀ آنها می تواند برای ما اهمیت شگرفی داشته باشد زیرا چنین مسائلی مستقیما با آلترناتیو هایی برخورد می کند که  به پشتیبانی «کمونوته انترناسیونال» (یعنی آمریکا و اروپا) شکل گرفته و در شب های اپوزیسیون های ایرانی در خارج از کشور برای ایران خواب می بینند.

 

جملۀ گلی ترقی مشخصا به بازماندۀ اساطیر باستانی ایران اشاره دارد. یعنی داستان نخستین روزهای آفرینش جهان.

البته باید توجه داشت، که برای خوانندۀ غربی و حتی خود ما ایرانی ها تفاوت اساطیر یونانی با ایرانی چندان روشن نیست. در هر صورت تفکر اساطیری در این دو بخش از جهان به یکسان تکوین نیافته و پشت سر گذاشته نشده اند. علاوه بر این شخصیت های اساطیری نزد ایرانیان خلاف یونانیان هیچ شباهتی به انسان ندارند و کاملا ذهنی هستند.

تأثیرات فرهنگی اساطیر یونانی در غرب غیر قابل انکاراست و به عنوان مثال هنوزوقتی صحنه گردانان تآتر در اروپا می خواهند روی موضوعی نظیر «کار» در جامعه بپردازند به سراغ پرومته می روند. در حالی که جامعه ایرانی با اساطیر گذشته کاملا در متارکۀ تاریخی به سر می برد.

برای روشن تر ساختن چنین موضوعی نظریات هگل می تواند مورد توجه ما قرا گیرد، او دربارۀ اساطیر ایرانی در شاهنانۀ فروسی می گوید :

«این کتاب که زمان و مکان وسیعی را در بر می گیرد، شاهنامۀ فردوسی ست، که دهقان زاده بود. با این وجود نمی توانیم آن را حقیقتا اثر حماسی بنامیم، زیرا در بطن آن هیچ حرکت کاملا فردی مشاهده نمی کنیم...بخصوص، شخصیت های اساطیری و سنتهای در هم پیچیده در جهان فانتاستیک حضور پیدا می کنند، و حضور آنها به شکلی است که بازنمایی روشنی از آنها نداریم...(هگل. زیبایی شناسی. ترجمه از من است)

 

البته کاملا طبیعی ست که ما از چنین اساطیری تصویر روشنی نداشته باشیم، زیرا برای ایرانیان در خصوص بازنمایی خدا از دیر بازممنوع بوده است.

ولی من فکر می کنم  که هگل با اشاره به فقدان «حرکت کاملا فردی»، کلید واژۀ مهمی را در خصوص فرهنگ طبقۀ حاکم ایران در اختیار ما می گذارد، یعنی فرهنگی که دیکتاتورها خود را همواره در بطن آن  آسوده یافته اند. و این دقیقا همان نتیجه گیری قطعی ما از ماهیت فعالیت های فرهنگی در طیف پوزیسیون و اپوزیسیون ایرانی در عصر حاضر است، یعنی همان عنصری که هر دو را در اتحاد  و اتفاق با یک دیگر می یابد. این نقطۀ مشترک همانا حذف فاعل شناسنده (سوژه) یعنی همان موضوعی که هگل به آن اشاره دارد : «حرکت کاملا فردی»

 

ولی دعاوی گلی ترقی مبنی بر این که مسلمان های فناتیک  هم چون قبیله ای ناشناس هجوم آوردند و«خاطرات اسطوره ای» او را ربودند، اتهام بی پایه و اساسی است. زیرا خود شاهنامه در عصری نوشته شد که ایرانی ها قرن ها بود که مسلمان شده بودند. علاوه بر این اسلام راهزن اسطوره نیست، کما این که اساسا جهان اسلام بود که اساطیر غربی ها را به غربی ها بازگرداند. به این ترتیب است که رمی براگ (1) اسلام را یکی از عناصر فرهنگی اروپا ارزیابی می کند.

 

ولی راهزن های واقعی همین بازمانده های رژیم پهلوی هستند، که پیش از ترک ایران تا جایی که می توانستند ایران را چاپیدند و رفتند. راهزن واقعی افرادی نظیر گلی ترقی و ناشر محترم او می باشد که با ایجاد فضای اختناق در مهد به اصطلاح تمدن و دموکراسی، آثاری را به عنوان هنر تحویل ما می دهند که در واقع به جرگۀ فرهنگ ابتذال تعلق دارد.

 

با این همه باید اضافه کنم که تناقض بزرگ طرفداران اسطوره  در این جا است که هیچ وقت نماز جمعه یادشان نمی رود و «غذای نذری» (در سه خدمتکار) می دهند که در آن دنیا در بخش درجۀ یک بهشت برای خودشان ویلا بخرند. در این صورت به گلی ترقی ها و ناشران آنها باید گفت انشاالله که قبول باشد.

 

1) Rémi Brague. "Europe la voie romaine".

 

 

 

 

 

  

زبان ارباب

 

بین مصائبی که گلی ترقی در لیست سیاه انقلاب به ثبت می رساند، «حسن آقا» آشپز قدیمی خانه است :

 

« حسن آقا بی سر و صدا، بی خداحافظی، بی آن که معذرت خواهی کند و بی هیچ دلیلی ناپدید شد...» (متن فرانسه ص 10)

«حسن آقا» آشپز وفاداری است که در دورۀ انقلاب با خانواده اش منزل ارباب را ترک می کند. در جمله ای که گلی ترقی به کار می بندد توجه ما باید روی کد زبانی باشد که  متعلق به طبقۀ اجتماعی خاص اوست و آن را باید از عادات قدیمی بورژوازی ایران بدانیم. زیرا اعضای این طبقۀ اجتماعی ، خودشان هرگز معذرت خواهی نمی کنند، ولی بر عکس انتظار دارند که همه از آنها معذرت خواهی کنند.

جملۀ «بی آن که معذرت خواهی کند» در این جا به مانند کد زبان (طبقاتی) عمل می کند. این کد در حد کد یا مادۀ قانونی است که در این جا رعایت نشده، بنابر این نظم به نظمی انجامیده و به این ترتیب مابقی متن داستان «سه خدمتکار» تا پایان می تواند به عنوان شکایت نامه تعبیر شود (شکایت نامۀ ارباب).

راوی دربارۀ آن چه که غیر قابل تصور به نظر می رسید می گوید : «با فرار شاه و مهاجرت عموها...» و سپس ادامه می دهد : «رفتن زهرا خانم، ننه کرجی و حسن آقا، و رفتن تمام آنهایی که در خدمت ما بودند...»

 

و علاوه بر همۀ اینها، تمام خاطرات سنتی مرتبط به آشپزخانۀ منزل و تمام غذاهای نذری ناپدید می شوند. در این جا مشاهده می کنیم که بازماندۀ اساطیر قدیمی در گفتمان گلی ترقی با غذاهای نذری به عنوان حضور اعتقادات مذهبی بیگانه نبوده است.

 

موقتا می توانیم تعبیر خاصی برای جستجوی مصرّانۀ «بانوی تهران» برای پیدا کردن خدمتکار داشته باشیم. «بانوی تهران» در پی بازیابی تعادلی ست که از کف داده، و تلاش او بر این است که نظام گذشته را بازسازی کند.

 

به تعبیر خاصی، رابطه با خدمتکاران ( هر سه خدمتکار) از دیدگاه روان شناختی و در ساحت ناخودآگاه، الزاما باید مفهوم خاصی داشته باشد و این مفهوم چیزی نیست به جز مادر راوی (راوی داستان سه خدمتکار) یعنی راوی زندگینامۀ ضمنی گلی ترقی. این موضوع را درتداعی معانی که در رابطه با دلبر یکی از سه خدمتکاران، و برادر و پسر او به کار می بندد، مشاهده می کنیم و نتیجه می گیریم. کمی دورتر این موضوع را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

 

 

پرسشی دربارۀ قوانین کار

 

برای ادامۀ داوری دربارۀ رمان گلی ترقی پیشنهاد می کنم یک بار دیگر به فهرست مصائب انقلاب در رمان گلی ترقی بازگردیم و به مطالبی که راوی دربارۀ «حسن آقا» می گوید بپردازیم. در صفحۀ 10(نسخۀ فرانسوی) چنین می خوانیم که : «پسرانش (یعنی پسران حسن آقا) از اعضای کمیتۀ محله بودند و دائما برای ما نامه های تهدید آمیز می فرستادند....»

 

مطالبی که راوی در دومین پاراگراف صفحۀ 10 مطرح می کند کمی ناباورانه و تصنعی به نظر می رسد، زیرا دربارۀ ناپدید شدن حسن آقا از آشپزخانۀ منزل می گوید :

«فکر کردیم که شاید او مریض شده ، یا به مسافرت رفته، یا خدای ناخواستانه در شلوغی های انقلاب کشته شده باشد.»

 

ولی تمام این فرضیاتی که برای ما ردیف می کند، دروغ محض است، به عبارت دیگر صادقانه نیست، خودش هم می داند که دروغ می گوید ولی در واقع در حال بازار گرمی است تا دل خواننده را به دست بیاورد و نشان دهد که او آدم خوبی بوده و نگران کارگر قدیمی منزلش می باشد. ولی به دلیل فقدان صداقت در دعاوی او، خواننده نیز آن را حس می کند.

چگونه می توانیم به نگرانی های خانوادۀ بورژوا در مورد ناپدید شدن حسن آقا باور داشته باشیم در حالی که دائما از جانب پسران او «نامه های تهدید آمیز» دریافت می کنند؟

بنابراین پسران حسن آقا که حالا به کمیته چی های محله تبدیل شده اند چندین نامۀ تهدید آمیز برای صاحب کار پیشین پدرشان فرستاده بودند و روشن است که تحت چنین شرایطی تمام فرایض راوی تنها بازار گرمی است و از این جهت مطرح می شود که جبهۀ خوب و بد را مشخص کند. در داستان های فولکلوریک غرب شخصیتی وجود دارد به نام آلانا (1) که از جمله پری های افسانه ای ست و همواره در پی گول زدن آدمهاست و در خواب و رؤیا تصمیماتی را به آنها تلقین می کند، ولی در عین حال خود او نیز همیشه دچار اشتباهاتی می شود. فکر می کنم که مقایسۀ این پری افسانه ای با گلی ترقی بی مناسبت نباشد، چرا که او نیز پیوسته سعی می کند خواننده ها را در داستان خود غرق کند، ولی خود او دچار اشتباه می شود. واقعیت این است که انقلابی صورت گرفته و حسن آقا به شکل غیر قابل علاجی به موج انقلابی پیوسته و راوی کاملا به چنین موضوعی آگاه است. ولی راوی می خواهد صحنه را به شکلی تنظیم کند که انقلاب را به عنوان بی نظمی و بی عدالتی و سرانجام قربانی شدن خودش نشان دهد.

ادامۀ این ماجرا به روزی منتهی می شود که حسن آقا و خانواده اش برای رفع اختلافاتشان به خانۀ راوی می آیند، و این صحنه بیشتر به شکل پرداخت باج بازنمایی شده است.

 

«داماد جوان او که بی ملاحظه رفتار می کرد، همی نطوری  رقمی را روی هوا اعلام کرد که از نظر آنها خیلی زیاد ولی از آن چه ما انتظارش را داشتیم خیلی کمتر بود. پول را پرداختیم و به قائله خاتمه دادیم.» (نسخۀ فرانسه. ص 14)

 

اگر تنها به متن نوشته شده بسنده کنیم، حسن آقا و خانواده اش و با آنها تمام انقلاب راهزن و باج بگیر معرفی می شوند. این معنا در واقع در نیّت نویسنده قابل مشاهده است.

ولی من فکر می کنم که این صحنه معنای دیگری نیز دارد که  کلید این معنا را خود گلی ترقی در قطعۀ دیگری از داستان و علی رغم نیّت اصلی اش در اختیار ما می گذارد. در صفحۀ 9 راوی می گوید : «حسن آقا که بیش از چهل و چند سال پیش ما کار می کرد...»

من فکر می کنم که ما با چنین جمله ای از این پس، کلید آن معنای دوّم را در اختیار داشته باشیم.

پرسشی را که باید در این جا مطرح کنیم، این است که آیا حتی در عصر پهلوی صاحب کار حق دارد فردی را به انضمام خانواده اش به مدت بیش از چهل سال به استخدام خود در آورد بی آن که به او حقوق باز نشستگی بپردازد؟

این پرسش شاید پرسش دقیقی نباشد، ولی در هر صورت تقریبا موضوع از نظر حقوق کار و بازنشستگی قابل تأمل است.

ولی مفهم دوّم از دیدگاه من چنین است که حسن آقا علی رغم انقلاب هنوز شهامت حرف زدن دربارۀ حقوق باز نشستگی اش را پیدا نکرده و یک بار دیگر مجبور است، بی آن که  واقعا بداند، محدودیت های طبقاتی خود را پذیرفته و به این ترتیب یک بار دیگر سر او و خانواده اش در این معامله کلاه می رود، زیرا مبلغ درخواستی بسیار ناچیز تر از آن چیزی ست که صاحب کار انتظار داشته است. و به این ترتیب است که صاحب کار همیشه کارگران را یا تنبل معرفی می کند و یا دزد. براین پایه است که صحنۀ درخواست حقوق عقب افتاده و یا حقوق باز نشستگی به صحنۀ باج گیری مبدل می شود، و این از عادات قدیمی طبقۀ حاکم است. در رمان او این پرسش مطرح می شود که « پس انقلاب به چه درد می خورد؟» تا نویسنده نشان دهد که تنها به سیطرۀ باج گیران دامن زده است.

شاید هم که این نتیجه گیری چندان از واقعیت دور نباشد. نه، چنین انقلابی نتوانست ریشۀ مصائب را بخشکاند، ولی در رمان «سه خدمتکار» نیز پنجره ای به سوی چشم انداز امیدوار کننده و یا انقلاب دیگری گشوده نمی شود.

با این وجود گلی ترقی بی هیچ ابهامی می گوید : « ولی برای آنها یک موضوع کاملا روشن بود، ما آن جا و مقامی را که در گذشته داشتیم، دیگر از کف داده بودیم و برای آنها هم به همین گونه.» (نسخۀ فرانسه. ص 14)

 

ولی تنها «برای آنها»، به عبارت دیگر در نگاه «آنها» گویی که تغییر و تحولی صورت گرفته، با این وجود نمی توانیم اطمینان داشته باشیم که در واقعیت نیز  مناسبات اجتماعی واقعا دچار تحول شده باشد  و خلق تحت ستم راه ازادی را یافته و شرایط رهایی شان فراهم آمده باشد.

 

«سه خدمتکار»

یا

مانیفست سه گانۀ سلطنت طلب

 

در نخستین پاراگراف بخش دوّم کتاب جملۀ زیر را می خوانیم  :

«آن هایی که هنوز خوشبین بودند تمام رادیوهای دنیا را گوش می کردند و منتظر باز گشت شاه جوان بودند.»

 

با چنین جملاتی است که  پایگاه طبقاتی و اجتماعی و آرزومندی های راوی بر ما آشکار می گردد. او به طبقۀ حاکم در عصر پهلوی تعلق داشته، و چنان که خواهیم دید ،حتی  پس از فروپاشی رژیم سلطنتی نیز، در موقعیت طبقاتی او چندان تغییری صورت نمی پذیرد. زیرا همان طور که پیش از این نیز گفتیم، جا به جایی قدرت از پهلوی به جمهوری اسلامی به فروپاشی طبقۀ بورژوازی معامله گر و وابسته منتهی نشد. کما این که می بینیم که راوی در پاریس آپارتمان خصوصی خودش را دارد و به دلخواه بین پاریس و تهران مسافرت می کند و تنها مشکل او پیدا کردن خدمتکار خانگی است.

البته او خدمتکارش را پیدا می کند، نه سه تا بلکه با به حساب آوردن شاهزاده خانم روسی، و فرانسوی و لهستانی، تعدادشان بیشتر خواهد شد. و این نکته ای است که عنوان کتاب را تا حدودی متزلزل می سازد.

 

 

«سه خدمتکار»

و

سبک اپوزیسیون ایران

در خارج از کشور

 

 

سبک اپوزیسیون رسمی عبارت است از عناصر و شاخص هایی که دائما در گفتمان اپوزیسیون خارج از کشور  علیه جمهوری اسلامی مشاهده می کنیم که در عین حال با گفتمان کشورهایی که به عنوان «امپریالیسم جمعی» می شناسیم هماهنگی کامل دارد.

 

 

ممنوعیت مشروبات الکلی

 

موضوع ممنوعیت مشروبات الکلی یکی از عناصر تکراری در سرتا سر ادبیات انتقادی اپوزیسیون ایران است. منع مشروبات الکلی از جانب جمهوری اسلامی موجب گردید که از این پس این موضوع چاشنی ادبیات مخالفین رژیم شود و هر نویسنده و منتقدی بر اساس سلیقۀ خود آن را مطرح کند.

در نخستین بخش از رمان گلی ترقی نیز با همین موضوع روبرو می شویم. یعنی وقتی ماجرای جعبۀ بطری های شراب مطرح می شود که می خواستند آن را سر به نیست کنند.

 

پس انقلاب به چه درد می خورد

 

در «سه خدمتکار» پرسشی هست که دائما مطرح می شود «پس انقلاب به چه درد می خورد؟». چنین پرسشی در کلیت داستان به معنای بیان آرزو و تمنّای اعضای طبقۀ ای اجتماعی ست که از هم فروپاشیده و در پی باز سازی نظم قدیمی بوده، به همین علت به شکل بنیادی واپس گراست.

اگر به جملۀ «آن هایی که هنوز خوشبین بودند تمام رادیوهای دنیا را گوش می کردند و منتظر باز گشت شاه جوان بودند.» باز گردیم، می توانیم به دقت جبهۀ راوی را مشخص کنیم و نتیجه بگیریم که او یکی از طرفداران شاه است.

 

گلی ترقی تمام بدبختی های جهان پس از انقلاب اسلامی را واکاوای می کند، تنها به این علت که آرزومند بازگشت جهان قدیم است : باز گشت حسن آقای آشپز، بازگشت شاهزاده خانم روسی، بازگشت خدمتکار اروپایی و غیره...

برنامۀ بازگشت «شاه» جوان خیلی روشن است، آمریکایی ها و اروپایی هم خیلی انتظارش را می کشند.

 

 

 

فحشا

 

گسترش فحشا در عصر حکومت اسلامی در ایرانی، یکی دیگراز موضوعات تکراری در ادبیات اپوزیسیون است. با رمان گلی ترقی ما این فرصت را می یابیم تا با افکار اپوزیسیون رسمی ایران یا بخش قابل توجهی از آن آشنا شویم که در عین حال دررابطه با گفتمان رسانه ها و چشم انداز انتظارات عمومی در غرب نیز هست.

و اگر خوب به گفتمان اپوزیسیون ایران توجه کنیم مشاهده خواهیم کرد که عموما مذهب و یا شاخص های اخلاقی را زیر علامت سؤال نبرده بلکه غالبا جمهوری اسلامی را باعث و بانی به خطر افتادن آن معرفی می کنند.

درمورد پلیس مؤنث در جمهوری اسلامی معروف است که می گویند بیشترشان از فاحشه های قدیمی بوده اند، یعنی فاحشه هایی که حالا به زنان مؤمن و مقدس تبدیل شده اند.

در رمان گلی ترقی، شخصیت «دلبر» که اسم مستعار او «زری خوشگله» است که در نقطۀ مقابل قرار می گیرد، زیرا او فاحشه ای عصیان گر است که نه تنها نظم عمومی را خدشه دار می کند بلکه توبه ناپذیر و از دست رفته معرفی می شود.

مشکل این جاست که خیابان اپوزیسیون ایران یک طرفه است و کاری ندارد که پس از فروپاشی جبهۀ کشورهای کمونیست در اروپای غربی جمعیتی معادل پنج برابر یک استادیوم ورزشی صد هزار نفره از زنان این کشورهای سابقا سوسیالیستی به عنوان فاحشه در پاریس و برلن و دیگر شهرهای اروپای غربی پراکنده شدند.

ولی چیزی غیر قابل تحمل در گفتمان این آقایان و خانمهای به اصطلاح انقلابی هست که باید مورد توجه ما قرار گیرد و این چیز غیر قابل تحمل را نیز بی گمان باید در تمایلات عمومی طبقۀ حاکم ایران یعنی بورژوازی معامله گرو وابسته جستجو کنیم.

این آقایان و خانمهای به اصطلاح انقلابی که از فحشا بیزاز هستند در عین حال از تبدیل شدن فاحشه به پلیس نیز بیزارند.

نزد چنین افرادی فاحشه باید فاحشه باقی بماند و ملاحظالت اخلاقیشان اجازه نمی دهد تا بپذیرند که فاحشه هم می تواند در زندگی اش تحول پیدا کند.

این خصوصیت اشراف زاده های ایرانی ست که «زری خوشگله» را برای همیشه از دست رفته می پندارند. ولی می دانیم که آن چه ارباب را به خود مشغول می دارد موقعیت بردگی بردۀ اوست، ولی برده همواره در رؤیای آزادی خودش سیر سلوک می کند.

به این ترتیب آن چیز غیر قابل تحمل در گفتمان آنهایی که به اصطلاح علیه فناتیسم مذهبی به مبارزه بر خاسته اند، همین تحجر فکری است که حرکت آنها را به دور باطل تبدیل می کند. این دورباطل را ما دقیقا در گفتمان آنها در خصوص تبدیل شدن فاحشه به پلیس مشاهده می کنیم.

 

طرح تشکیل خانواده

از خودبیگانگی

 

 

رمان «سه خدمتکار» که در این نوشته تنها منبع ما ترجمۀ فرانسۀ آن بوده نه تنها نمونه ای ست از ماهیت ارتجاعی سیاست غرب سرمایه داری در عرصۀ فرهنگی  در رابطه با ایران  (بخوانید مابقی جهان) بلکه بازنمایی ماهیت ایدئولوژی طبقۀ حاکم را نیز در رژیم گذشته به عهده دارد.

 

مادر در این خواب و خیال است که زینب را به عنوان خدمتکار استخدام کند. سپس پیرامون این موضوع برای زندگی شخصی خدمتکارش نیز نقشه های خیالی می کشد، و می خواهد برای او شوهر پیدا کند و به این موضوع فکر می کند که وقتی آنها بچه دار شدند،  بچه های او را به مدرسه بفرستذ و سپس آنها را برای ادامه تحصیل با خرج خودش راهی اروپا کند.

 

در این جا ما می خواهیم طرح استخدام خدمتکار و تمام طرح خانواده که در ذهنیت ارباب خانه ساخته و پرداخته می شود را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار دهیم و نشان دهیم  تا چه اندازه این طرح علی رغم ظاهر انسان دوستانۀ آن حاکی از ذهنیت طبقاتی می باشد.

روشن است که قول و قرارهای کار و خانواده و آموزش فرزندان بهای مشخصی دارد که عبارت است از خرید نیروی کار و قربانی کردن اکنون برای آینده ای بهتر و روشن است که حرفۀ جارو پارو کردن خانۀ ارباب نیز حرفۀ چندان پویا و باروری نیست که به تعالی شخصیت نزد فرد بی انجامد و مضافا بر این که سلسه مراتب اجتماعی تحت چنین موقعیت حرفه ای کاملا آشکار است. از دیدگاه من نکته ای که باید توجه ما را در طرح و برنامۀ خانودگی ارباب به عنوان شاخص ایدئولوژی طبقۀ حاکم به خود جلب کند.

 علاوه بر حفظ سلسله مراتب طبقاتی، طرح ظاهرا نیکوکارانۀ ارباب برای فرزندان خدمتکارش، گواه بر ناهنجاری های کاملا شناخته ای است : حذف افراد در حق تعیین سرنوشت زندگیشان، و نکتۀ مهمی که در این طرح خانه و مدرسه که هر روانشناسی می تواند آن را تشخیص دهد، بی اعتبار ساختن والدین در رابطه با تعلیم و تربیت فرزندانشان می باشد.

و می بینیم که در این برهه از تاریخ ایران که هنوز اسطوره هایش به بیان نویسنده به تاراج قوم ناشناخته نرفته، همین بینش ناآگاه و از خودبیگانه که تنها می تواند به ناهنجاری های روانی دامن بزند، در ساختار اجتماعی کشور، و به طور مشخص در ساختار یکی از مهمترین فعالیت های اجتماعی، یعنی آموزش،  معادل ثانوی داشته، و در نتیجه بی اعتبار سازی والدین از جانب ارباب خانه که در کمال حسن نیّت مطرح شده، مستقیما با بی اعتبار سازی نظام آموزش عالی کشور در پیوند تنگاتنگ قرار می گیرد، زیرا تکمیل کردن تحصیلات مستلزم ورود به مراکز آموزشی اروپا یا آمریکا است.

 

یادداشت های پراکنده

 

صفحۀ 96

                

«پاریس شهری بود که آرزویش را داشتم، و به خودم می گفتم که احتمالا خدمتکار مناسبی در آن جا پیدا خواهم کرد

( ص 96 ترجمه از من است)

 

در این جا نیز مثل جاهای دیگر ذهنیت راوی و هویت طبقاتی او بر ما آشکار می گردد و مشاهده می کنیم که سرانجام شهر رؤیایی او پیش از همه به چه کاری می آید. موضوع جستجوی خدمتکار خانگی برای راوی در حد یک نوع هوس اجباری به نظر می رسد، و جملۀ بالا کاملا این نظریه را تأیید می کند.

 

 

 

 

حال می بایستی روی این موضوع تأمل بیشتری داشته باشیم تا شاید نه تنها به بن مایۀ رمان بلکه بن مایۀ عینی میان فرهنگی ایران را پی ببریم.

 

«زیرا آتش جنگ علیه عراق زبانه کشید و هشت سال به طول انجامید.»

 

این شیوۀ بیانی در اطلاع رسانی تا حدود زیادی متأثر از شیوۀ بیانی اپوزیسیون ایران در خارج از کشور است که در پیوند با سیاست های امپریالیستی تحت عناوین مختلف عمل می کند.

در این جمله مشاهده می کنیم ترکیب آن به شکلی ست که ایران را کشور متهاجم معرفی می کند و این در حالی ست که حتی از طرف مراجع غربی عراق به عنوان کشوری باز شناسی شده که جنگ را آغاز کرده است. البته می دانیم که حملۀ عراق در واقع حملۀ امپریالیسم جهانی به ایرانی بود که می رفت تا به سیطرۀ آنان در منطقه خاتمه دهد.

 

صفحۀ 108 و 109

 

«امینه خواب را دوست داشت، ....که پی ببرد کیست و کجا هست»

این قطعه دربارۀ امینه، به نظر من برای درک بینش راوی و در عین حال شناخت جهان بینی بورژوازی ایران معنی دار و حائز اهمیت است.

 

«باید دست او را به کاری عینی بند می کردیم : به طناب ملحفه و لباس های شسته شده یا جارو کردن گرد و غبار فرش تا این که او خود را باز بیابد و پی برد که او واقعا کیست و کجاست.»

 

کتاب گلی ترقی از این جهت می تواند قابل توجه باشد که از یک سو بینش ارتجاعی و در عین حال ایدئولوژی جنایت کارانه طبقاتی  را منعکس می سازد و در عین حال حضور آن در بازار کتاب اروپا  حاکی از تروریسم فرهنگی غرب سرمایه داری در ادامه صدها سال جنایت علیه بشریت است.

 

باید توجه داشت که رمان در عین حال برای هر نویسنده ای یعنی کلبۀ نویسنده، و یعنی حهان بینی او و یعنی جایی که او از آرزومندی هایش حرف می زند. در این صورت باید توجه داشت که گلی ترقی فقر و بیچارگی و تنگدستی آمینه را ترسیم نمی کند تا واقعیت انسانی را بازنمایی کرده و چشم انداز امیدی برای آن بگشاید. بلکه آن چه او می گوید بازنمایی رابطۀ او با جهان خارج و بینش و تفکر او در رابطه با انسان درماندۀ دیگری ست. ولی او در پاسخ به رؤیاهای دور آمینه که چه بسا از فرط درماندگی و برای فرار از واقعیت نامطلوب به خواب پناه برده، راه حل خودش را به کار می بندد و می خواهد دست آمینه را به طناب ملحفه و رخت و لباس های شسته شده یا به جارو کردن گرد و غبار منزل بند کند.

 

صفحۀ 110

 

 

«هر بار که سرزده در اتاق آمینه را باز می کردم....»

 

از این جمله در می یابیم که فضای شخصی امینه دائما تحت نظارت صاحب کار است و به عنوان موضوعی عادی و روزمره مطرح می شود. البته این تحلیل میکروسکوپی در خصوص موقعیت فضای زندگی شخصی آمینه در منزل راوی را  می توانیم با گفتمان اپوزیسیون ایران در خارج از کشور نیز تکمیل کنیم  که به انتقاد از رژیم مذهبی حاکم در ایران دائما ضرورت حفظ حریم شخصی را مطرح می کنند.

 در چنین امور و چنین شواهدی در آثار نویسندگان بورژوا ست که بیش از پیش به ما ثابت می شود که وقتی از حقوق بشر حرف می زنند، منظورشان کدام بشر است.

 

صفحۀ 119

 

«خوشبختی برباد رفته»

سرتا سر داستان «سه خدمتکار» ما شاهد بخشی از طبقۀ حاکم ایران هستیم که دچار فروپاشی شده و اکنون پس از «هجوم قبیلۀ ناشناس» و برباد رفتن موقعیت پیشین دچار حزن اندوه گذشته شده و در پی بازسازی گذشته است. و به همین دلیل است که ما می توانیم کتاب «سه خدمتکار» گلی ترقی در ترجمۀ فرانسۀ آن را در کتابخانۀ شهرداری محلۀ شانزدهم به عاریت بگیریم و بخوانیم، زیرا اتحاد غرب سرمایه داری همواره با همین طبقۀ ارتجاعی بوده و بهترین نمایندۀ آنها برای ثبات نظم نوین جهانی به نظر می رسد که آنها ایجاد کرده اند.

گلی ترقی می گوید : «استخدام خدمتکار خانگی فرانسوی مشکل بود و خیلی گران تمام می شد.»

 

البته واقعیت این است که در عصر پهلوی کشور ایران به عنوان یک کشور تک محصولی و آن هم نه محصولی تولیدی بلکه محصولی که  به شکل مادۀ خام طبیعی بود، بخشی از جامعه را به درجه ای از قدرت اقتصادی ارتقاء داده بود که می توانستند برای منازلشان خدمتکارهای خارجی استخدام کنند، به طور قطع خدمتکاران اروپایی نسبت به فلیپینی مزد بیشتری درخواست می کردند. به این ترتیب اگر قبیله ای که خاطرات اسطوره ای گلی ترقی را به تاراج بردند، نا شناخته بودند، قبیله ای که به پشتیبانی احتمالا مریخی ها طلای سیاه ملت ایران را با خاطری آسوده زیر دندانهای گرد شده شان می جویدند همیشه برای ما شناخته شده بودند.

حقیقت این است که چنین «خوشبختی» نزد چنین بزهکاران طبقاتی به جز از راه چپاول ملت ایران ممکن نبود.

به راستی این جستجوی دائمی خدمتکارایرانی، بنگالی،  فرانسوی، پرتقالی، لهستانی تا شاهزاده خانم روسی ورشکسته در داستان «سه خدمتکار» چه معنایی می تواند داشته باشد؟

 

آری عادات قدیمی و اسطوره ای این طبقۀ از ما بهتران که از دیدگاه سیر تکاملی به شکل بنیادی عقیم بوده و در سیر قهقرایی به سر می برد، در پی پاداشی موهومی هستند تا وجود تهی و خالی و عاری از انسانیتشان را پر کنند. و حضور و بزرگداشت چنین آثاری در فضای میان فرهنگی ایران است که به عنوان اثر ادبی و هنری و به عنوان آلترناتیو اپوزیسیون ایران در مقابله و مقایسه با جمهوری اسلامی ایران در پشت ویترین های شهرهای بزرگ و کوچک اروپایی به نمایش گذاشته می شود.

 

 

صفحۀ 123

میان مطالبی که راوی دربارۀ امینه در هنگام ورود او به پاریس می گوید، جملۀ زیر می تواند مورد بررسی ما قرار گیرد :

«امینه از جهان سوّم می آمد، هنرپیشۀ دسته دوّمی بود که در فیلم های بنجل بازی می کرد.»

بی گمان ارزیابی زییائی شناسانۀ راوی در مورد امینه قویا منعکس کنندۀ  ایدئولوژی طبقۀ حاکم و شاخص های آن در عرصۀ صنعت و تجارت بین المللی سینما است.

با این وجود خوانشگر اثر یا به قرارداد  با نویسنده پاینده است و او را باور می کند و یا نه.

با این وصف هنوز ما می توانیم در تعبیر این قطعه پیش برویم. به عنوان مثال اگر به مفهومی مراجعه کنیم که در بارۀ هم زمانی انتشار کتاب فرح دیبا شهبانوی ایران در عصر پهلوی و رمان گلی ترقی بازگردیم، تشابهاتی بین گلی ترقی به عنوان ندیمۀ شهبانو و هنرپیشۀ دست دوّم مشاهده می کنیم. به این ترتیب جستجوی گلی ترقی برای  پیدا کردن خدمتکار خانگی مفهوم تازه ای پیدا خواهد کرد.

پرسش این جاست که سرانجام آیا جستجوی خدمتکار جستجوی خود او برای بازیافتن خودش نیست که به شکل جستجوی خدمتکار تغییر شکل پیدا کرده و جا به جا شده است؟

همان خدمتکاری که باید همراه شهبانو باشد؟ که تا هر دو در خدمت سیاستی خاصی برای طبقه ای خاص و نظامی بهیمی قرار گیرند؟

 

در همین صفحه می گوید: «متوجه هستی! تو حالا در پاریسی جایی که افراد به ندرت شانس آمدن به آن جا را دارند!»

 

مطمئنا آنهایی که هنوز شانس آمدن به پاریس و یا فرانسه نداشته اند و شانس زندگی در این  دیار را هنوز نداشته اند، به سختی بتوانند مفهوم زندۀ چنین جمله ای را درک کنند.

به طور خلاصه در این جمله نیز مثل جملات دیگری در «لولیتا خوانی در تهران» نوشتۀ آذر نفیسی با مفهوم سرزمین موعود روبرو هستیم. «شانس آمدن به پاریس» یا «شانس زندگی در فرانسه» از جمله تکیه کلامهای روزمره ای است که فرانسوی ها در موقعیت های مختلف خطاب به خارجی ها می گویند. در ادارتی نظیر شهرداری، افرادی که به اصطلاح مددکار اجتماعی هستند  به مخاطبین غالبا خارجی خود که  احتمالا از موقعیت خود گلایه مند هستند، می گویند : «شما شانس دارید که در فرانسه هستید»

به عبارت دیگر این تکیه کلام به بدنۀ زبان ایدئولوژیکی تعلق دارد که نه تنها کشورهایی نظیر فرانسه و آمریکا را به بهشت موعود تعبیر می کند، بلکه در کتمان خشونت طبقاتی و نژاد پرستی رایج در چنین سرزمین هایی نیز اصرار می ورزد.

 

 

 

 

استثناء بورژوازی

 

 

باید دانست که تفکر ایدئولوژیک ناخودآگاه است، و الزاما رد پای خود را در زبان باقی می گذارد. راوی علی رغم تمام هم دردی هایش با امینه و علی رغم تمام افشاگری هایش در خصوص شوهر امینه «ارباب راجا» و استثمار او توسط شوهرش، همان بورژوایی که هست باقی می ماند و بر اساس بررسی های دقیق روی موقعیت طبقاتی اش همکار چنین موقعیت اسفناکی در رابطه با امینه است. بی تردید اتحاد  خانم بورژوای ایرانی  با «ارباب راجا» در نظام استثماری در جایی نهفته است که او می پذیرد که خدمتکار او تحت چنین شرایطی کار کند.

در صفحۀ 130 بورژوای ایرانی سعی می کند درسی به این «شاگرد بد» که امینه باشد بیاموزد.

باید توجه داشت که گفتمان انتقادی راوی در خصوص عدالت اجتماعی و سرنوشت غیر انسانی امینه و حقوق ماهیانۀ او در پاریس شروع می شود.

در صفحۀ 125 راوی دربارۀ بچه های امینه می گوید :

«محشن و شلیمه، هر دو با هم، در پاریس؟ همین را کم داشتیم.»

امینه می خواهد بچه هایش را هم به پاریس بیاورد، ولی چنین فراخواستی به نظر خانم بورژوا نامناسب و غیر واقعی می رسد. و این در حالی است که خود خانم بورژوا با دو فرزندش در پاریس زندگی می کند ولی خواست امینه برای زندگی در کنار فرزندانش به نظر او موضوعی غیر واقعی و غیر قابل دسترسی می رسد.

روشن است که بورژوازی همواره در پی توجیه موقعیت استثنائی خویش است، و حقی را که برای خود قائل می شود از  بازیگران درجۀ دوّم سینمای بنجل و بی کاره ها و تنبل های رؤیا پرداز دریغ می کند.

این موضوع برای من گفتمان برخی روانکاوان را در فرانسه تداعی می کند که هنگام بروز مشکلات برای کودکان و نوجوانان  در مدارس دولتی، برای والدین بالای منبر می روند  و سعی می کنند ریشۀ اختلافات را در دوران ادیپی جستجو کنند ولی در مورد  خودشان وقتی با چنین مشکلاتی مواجه می شوند، ترجیح می دهند فرزندانشان را به مدارس خصوصی بفرستند که از کیفیت بهتری برخوردار است.

 

همان طور که گفتیم با تغییر جغرافیایی محل زندگی راوی، شاهد تحولاتی در گفتمان اجتماعی هستیم : قانون، پلیس، وکیل، مددکار اجتماعی. ولی چنین تحولی در گفتمان گلی ترقی چیزی نیست به جز تبعیت از گفتمان حاکم در کشور میزبان. یعنی اعتراف به  ضرورت حداقل حقوق اجتماعی که خودشان وقتی در قدرت بودند توجهی به آن نداشتند.

 

البته واقعیت این است که فرانسه بنگالادش نیست، ولی تمام آن چه را که راوی دربارۀ عدالت اجتماعی در فرانسه می گوید و تمام داستان امینه را می توانیم به عنوان برگ تبلیغاتی برای فرانسه ارزیابی کنیم.

این که بگوییم گدای هندی در فرانسه به دلیل پیشرفت عدالت اجتماعی به درجۀ پزشک کودکان نائل آمده است و تمام مرزبندی های اجتماعی را در هم نوردیده است، تنها می تواند به افسانه سرایی شباهت داشته باشد. البته همیشه در تاریخ  حوادث استثنائی نیز روی می دهد و خود بورژوازی احتمالا یکی از همین حوادث نادر است ولی به هیچ عنوان نمی تواند به عنوان قاعده ای عمومی مطرح باشد.

علاوه بر این چنین تفکر ایدئولوژیکی که در انکار مرزها و موانع طبقاتی اصرار می ورزد، نقطۀ مقابلی را هم نشان می دهد، این نقطۀ مقابل در نوشتۀ گلی ترقی از جمله  به شکل مرگ زودرس امینه بازنمایی شده است.

در رابطه با تضاد ارباب و برده و رویارویی نیروهای حاضر در عرصۀ طبقاتی، دربارۀ مرگ می توانیم بگوییم که مرگ چندان اتفاقی هم نبوده بلکه در تعبیر نهایی به معنای حرف آخر بانوی تهران است.

در نتیجه، از دیدگاهی که روابط نیروهای حاضر در صحنه و خواست تسلط و قدرت نزد بانوی منزل را در بر می گیرد، در تحلیل نهایی مرگ اتفاقی امینه، به معنای نمادینۀ میراندن امینه به عنوان برده است (و در عین حال امینه به عنوان مکانی برای فرافکنی تصویر مادر نزد راوی قابل تعبیر است).

 زیرا از دیدگاه طبقاتی آزادی برده و زندگی او در بهشت (پاریس) ممکن نیست.

 اگر شغل شوهر امینه را در نظر بگیریم موضوع کمی روشنتر خواهد شد. شوهر امینه نگهبان پارک است، و در نتیجه می تواند استعاره ای برای همان بهشت موعود و آزادی  باشد. در این بخش از داستان تقریبا با حوادثی مواجه می شویم که می توانیم آنها را به حذف قومی توسط نویسنده تعبیر کنیم، زیرا پس از مرگ امینه، شلیمه نیز باید به بنگالادش بازگردد.

«او دربارۀ مرگ مادرش با چنان آرامش و تسلیمی حرف می زند که من نیز این خبر ناباورانه را پذیرفتم.» (ص 163 نسخۀ فرانسه)

آیا کلمۀ «ناباورانه» در این جمله ترفندی واقعیت گرایانه است که می خواهد تخیل و یا فانتسم را به عنوان حادثه ای واقعی به خوانشگران القاء کند؟ که چنین حادثه ای واقعا به همین شکلی که نویسنده می گوید روی داده است.

 

 

 

 

ولی من فکر می کنم که پشت این ترفند واقعیت گرایانه مفهوم دیگری نهفته است. البته مرگ امینه تأثر انگیزترین حادثه ای به نظر می سرد که در بخش پایانی رمان به وقوع می پیوندد. مرگی که امینه را با خود می برد در قاره ای دیگر به کار خود ادامه می دهد.

دختر امینه می گوید : «باز هم سیل آمده است و خیلی ها کشته شده اند. در محل به پزشک نیازمند هستند. پدر من هم بیمار است و دیگر قادر به دیدن نیست. باید به کمک او بروم.»

 

به این ترتیب تمام حوادث بگونه ای شکل می گیرند که نظم طبقاتی را مخدوش نمی سازد، از این دیدگاه زوج پدر و دختر بنگالادشی می تواند نماد بارزی باشد. همان طور که راوی در مورد امینه می گفت که او باید بخودش بیاید و بداند که کیست، در مورد شلیمه نیز همین موضوع تکرار می شود، او باید بداند که کیست، او دختر یک گدای بنگالدشی ست و اگر مادر او می بایستی حقوقش را تسلیم شوهرش کند، اینبار دخترش  نیز باید وارث چنین موقعیتی باشد و باید به کمک پدر نلبینایش بشتابد. از این پس تمام مسائل و مشکلات روی دوش شلیمه گذاشته می شود. و به این ترتیب نظم نوین جهان پا بر جا باقی می ماند.

مرگ علی رغم توان گسترش یابنده اش (بخوانید امپریالیسم مرگ)، به آپارتمان راوی راه نمی یابد و دروازه های پاریس را تهدید نمی کند. و راوی هیچ نمی داند که سیلاب و مرگ در بنگالادش از شهرهایی نظیر پاریس و نیویورک و جهان صنعت و سودهای کلان منشأ می گیرد.

ولی آن چه از رمان گلی ترقی می توان نتیجه گرفت، این است که بهشت، بهشت باقی می ماند، حتی برای قربانیان پزشک هم می فرستند ولی از واقعیت سیلاب چیزی نخواهیم دانست.

 

.

                

 

 

اگر شخصیت داستانی مکانی باشد برای فرافکنی تمنّیات و آرزومندی های ناخودآگاهانه نزد نویسنده-راوی، و اگر«سه خدمتکار» (که البته از سه خدمتکار بیشتر است) در رابطه با راوی داستان (نویسنده) و بخصوص در رابطه با مثلتی که با دلبر و پسرش می توانیم مفروض شویم، با مشکلی از نوع ادیپی سروکار داشته باشیم، در این صورت شماری از حوادث مفهوم تازه ای پیدا خواهد کرد که خاص کاربرد نظریات روانکاوی در ادبیات است. فکر می کنم فرافکنی را باید به عنوان موضوع کلیدی دراین روابط در نظر بگیریم و با تکیه به این موضوع که روانکاوی کاربردی در ادبیات، کاملا از فن تعبیر رؤیا و خواب استفاده می کند.

میراندن امینه و بازگشت شلیمه نزد پدرش در بنگالادش تعبیر مشخصی دارد که خاص روانکاوی است.

میراندن امینه به عنوان نماد، تعبیر مضاعفی را در بر می گیرد. اولین تعبیر عبارت است از پاسخ گویی به ایدئولوژی واپس گرا که همچنان در پی باز سازی نظم قدیم است.

دومین تعبیر، مرگ نمادین امینه به مثابه مرحله ای ست که خاصیت اصلی آن سیر قهقرایی بوده و حاکی از خشم و کینه نسبت به مادر است (پیش از این مطالبی دربارۀ مفهوم سه خدمتکار گفتیم که گویی راوی در جستجوی مادر است) و امینه همان مفهوم جا بجا شدۀ مادر است.

مرگ امینه نقابی ست که بر کینۀ راوی نسبت به مادرش زده می شود و مفهوم روانکاوانه آن مادر کشی ست (ماتریسید).

  طلایه های مضمون مادر کشی را در نخستین بخش کتاب  می توانیم مشاهده کنیم : «مادر بزرگ از کار افتاده و ناتوان شده بود ولی قصد مردن نداشت!» (ص 11 )

علاوه براین باید دو سگ گرگی عموی مادری را نیز به یاد بیاوریم که ران مادر بزرگ را گاز گرفته بودند. در نتیجه مادر بزرگ توسط سگ هایی مورد حمله قرار گرفته و زخمی می شود که معمولا می بایستی از نظم قدیمی دفاع می کردند.

به این ترتیب چنین نگهبانانی در عین حال نقطۀ ضعف نظم قدیم را نیز آشکار می سازند، زیرا اگر چه سگ های خائن  و بی وفا نیز وجود دارند، ولی چنین حادثه ای در عین حال به مفهوم فقدان تسلط نظم قدیم بر طبیعت است. در پاراگراف بعدی پس از داستان سگهای بی وفا، با این موضوع ادامه پیدا می کند که «بی وفایی حسن آقا مادرم را جریحه دار کرده بود.»

به این ترتیب مادر بزرگی که رانش توسط سگهای نگهبان زخمی شده بود و مادری که بخاطر عمل ناشایست حسن آقا جریحه دار شده بود، به حسن آقا وجهۀ تداعی معانی آزادی را می بخشد که در ادامۀ سگ نگهبان خائن قرار می گیرد.

این موضوع با ضرب المثلی که بعدا توسط ممد آقا در مورد حسن آقا به کار بسته می شود به تأیید می رسد : «چه دوره و زمانه ای! سگ هم دیگر صاحبش را نمی شناسد»

 

شلیمه به کشورش باز می گردد تا به پدر نابینا و مصیبت زده اش کمک کند. در این جا ما شاهد تجلیات تمنّای ناخود آگاه برای باز سازی پدر نیز ناتوان هستیم. شلیمه تا حدودی به پرسوناژ آنتیگون شباهت دارد که پدر نابینایش را در تبعید همراهی می کند.

 

.

دربارۀ عنوان رمان

عنوانی که گلی ترقی برای رمانش انتخاب می کند، خواسته و یا نا خواسته ریشه در سنت ادبیات جهان و داستان های فولکلوریک دارد، در این باره می توانیم به رمان «سه خواهر» اثر آنتوان چخوف و یا «سه تفنگ دار» اثر الکساندر دوما اشاره کنیم، در ردیف داستان های فولکلوریک نیز عدد سه حضور چشم گیری دارد به عنوان مثال در  داستان«چکاوک خواننده و پرنده» اثر گریم با سه خواهر روبرو می شویم، در داستان های اسطوره ای نظیر«پارک ها» الاهه های مخوف، سه خواهری که سرنوشت مردان را رقن می زنند (کلوتو، لشزیس، اتروپوس)(1). مثال ها بسیار متعدد هستند. نکتۀ قابل توجه این است که تعداد زیادی از رمان هایی که ما می توانیم آنها را در مقولۀ میان فرهنگی ایران در خارج از کشور و خصوصا در طیف اپوزیسیون دسته بندی کنیم، واجد چنین خصوصیتی بوده، و دست کم عنوان بسیاری از آنها بر اساس اسامی رمان هایی که در تاریخ ادبیات جهان مشاهده می کنیم انتخاب شده است. به عنوان مثال : «لولیتا خوانی در تهران» نوشتۀ آذر نفیسی، «هارمونی شبانۀ ارکستر چوبها» که از سنت رمانتیک و خصوصا ژرار دو نروال الهام می گیرد، سرور کسمایی «قبرستان شیشه ها» را می نویسد که احتمالا با «قبرستان ماشین ها» نوشتۀ آرابال قرابت پیدا می کند و از دیدگاه مضمون نیز به دورانی باز می گردد که نویسندگان غربی قویا تحت تأثیر کشف پمپئی قرار می گیرند و آثاری را به وجود می آورند که در این جا می توام به «گرادیوا فانتزی پمپئی» اثر ویلهلم یانسن اشاره کنم.

چنین گرایشی بین نویسندگان ایرانی در تقلید از ادبیات غربی، در هر صورت نکته ای است که شاید مفاهیم خاصی را به خود جذب کند، ولی دست کم یکی از مفاهیم آن می تواند در خصوصیات شناخته شدۀ فرهنگ  بورژوازی وابسته و معامله گر ایران باشد.


November 17th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان